لارا جانلارا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

روز های شیرین

3ماهگی دخترم

این روزها انقدر سرگرم دخترم هستم که اصلا وقت برای کارای دیگه و حتی درسام هم ندارم و به همین دلیل نمیتونم زیاد برای نوشتن وبلاگ وقت بذارم ... -٥روز پیش لارای من سه ماهه شد و دقیقا در اولین دقایق چهار ماهگی با صدای بلند برای مادربزرگش(مامان من) خندید! البته در همون جا به خاطرات پیوست و دیگه تکرار نشد!!! پروسه ی برگشتن هم هنوز ادامه داره و نتونسته بدنش رو کانمل یه دور برگردونه اما تمتم تلاشش رو می کنه و بابایی هم در نقش مربی تربیت بدنی تمام وقت کمکش میکنه تا بتونه برگرده. -یه چند وقتیه آب دهن لارا کوچولو عین عسل از دهنش میریزه بیرون تو اینترنت گشتم دیدم نوشته بود احتمالش هست که بعضی بچه ها زودتر دندون بیارن و از نگرانی دراومدم اما...
19 دی 1391

خبر داغ

لارای نازم همین چند دقیقه پیش با تلاش ئ زحمت فراوان سعی در برگشتن کرد اما نتونست بدنشو بچرخونه ولی تونست ٤٥ درجه جاشو عوض کنه و این باعث شادی و پای کوبی من و بابایی شد! این یعنی دیگه منو رو مبل نذارین که خطر داره حسن!!!
6 دی 1391

دختر من ناز داره...

- هر روز که میگذره نی نیا کارای جدید یاد میگیرن و این باعث میشه روزا خیلی سریع واسه مامان و بابا بگذره! لارای منم هر روز یه کار تازه بلد میشه و حسابی دلبری میکنه واسمون! -نازدلم خیلی خوب بلده ناز کنه مخصوصا واسه بابایییی!!! تا میخوایم باهاش حرف بزنیم زودی لبای نازشو گرد میکنه و هزار جور صدا واسمون در میاره ما هم از خوشحالی جیغ و داد میزنیم حتی من بعضی وقتا از خوشحالی گریم میگیره!!! تازه موقع خندیدن دستاشو مشت میکنه میاره زیر چ.نش زبون کوچولوشم یواشکی از لای لباش میده بیرون خیلی ظریف ناز میکنه که دل آدم میریزه!!!                   ...
3 دی 1391

خداحافظ زیباترین پاییز من

  پاییز تمام شد و جشنی کوچک برای وداع با پاییز نقطه ای سرخط تمام برگهای زرد امسال بود. خیلی ساده هم باشد پاییز برای من زیباتر از رنگ برگهایش است! پاییز برای من دختری است با طراوت بهار به گرمی تابستان و به سفیدی زمستان... امسال پاییز برای من تمام فصل ها را یکجا داشت و دیگر از این پس تمام پاییزها را ستایش خواهم کرد حتی اگر تمام روزهایم پاییزی باشند. دخترک پاییزی من دوستت داریم.     ...
3 دی 1391

تاثیر سریال بد بد بد

چندروز پیش یه سریالی تو تی وی بود نشون میداد یه مادر میخواست بره دخترشو که بعداز طلاق پیش باباش میموند ببینه و نمیذاشتن که ببیندش مامانش هم دادوبیداد راه انداخته بود منم یهو برگشتم به لارا که داشت بازی می کرد گفتم اگه یکی یه روز نذاره من تورو ببینم چیکار میکنم!!؟؟ لارای مهربونم وایستاد و تو چشام زل زد و زد زیر گریه جوری که انگار فهمید من چی گفتم... یهو یه جوری شدم قلبم انگار میخواس وایسته نتونستم جلوی اشکامو بگیرم... دخترمو بغل کردم و به خودم چسبوندم تا کسی نتونه از من جداش کنه...   ...
3 دی 1391

دو ماهگی+واکسن+...

-بالاخره با یه هفته تاخیر واکسن دوماهگی رو زدیم ولی متاسفانه خودم نتونستم لارا رو برای واکسن نگه دارم آخه دلم نیومد تازه از چندروز قبلش همش بغضم میگرفت! خیلی دردش گرفت و جیغ و داد کرد دست مامان جونم درد نکنه خدا برامون نگهش داره اگه نمی اومد حتما غش می کردم!!! ٣ ساعت بعد از مرحله تزریق مرحله دردپا شروع شد تا میخواست پاهاشو تمون بده دردش میومد و گریه می کرد هر ٤ ساعت یبارم قطره استامینوفن بهش میدادم تا تب نکنه و آروم بشه آخی حیوونی با این هیکل کوچیکش چه عذابی میکشید!تا شب این وضعیت ادامه داشت فرداشم حالش زیاد سرجاش نبود تا امروز یه کم بهتر بود و بازی میکرد! باورم نمیشه این مرحله کابوسی هم تموم شد   - قد و وزن لارای من خیلی خوب...
3 دی 1391
1